خواهر گلم خواهر گلم ، تا این لحظه: 26 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
اورانوساورانوس، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره
سیاره منسیاره من، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
للیللی، تا این لحظه: 25 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

🌠سیاره

ماه جدید

امروز هم شروع یک ماه جدیده ،البته من زیاد ماه های قمری رو یادم نمی مونه ...امیدوارم این ماه برای همه پر از شادی باشه . امروز با خواهرم خیلی تمرین کردیم ،اون سه شنبه کلاس داره ،اما من تا شنبه کلی وقت دارم اما گفتم باهم بهتر میشه تمرین کنیم! امروز خواب بودم و بابام ندیدم فقط صبح دیدمش ،دلم تنگ شده براش  ...
22 آذر 1394

امشب

امشب بعد از رفتن پسر خالم رفتیم شانديز ساعت 10بود که راه افتادیم و چون دیر بود نرفتیم خونه بابا بزرگم. بعد رفتیم جلوی حرم و سلام دادیم ،دسته هایی اونجا بودن و تقریبا شلوغ بود ...خیلی خاص بود حال و هوای اونجا . بعد ساعت 12بود که رسیدیم خونه ،بدیش این بود که امروز هیچی درس نخوندم ...
22 آذر 1394

امروز ...

امروز بعدازظهر پسر خالم برامون شله زرد آورد ،نذريه که هر سال خالم واسه خوب شدن پسرش داشته و همیشه انجامش میده ... پ ن :شاید بريم شانديز ،آبمون تموم شده .شایدم نريم ....
21 آذر 1394

بدون عنوان

دوباره دوست دارم از خواهرم تشکر کنم به خاطر محبتی که به من داشت و یکی از چيزايي که بهش علاقه پیدا کرده بود به من معرفی کرد ،با اینکه نرفته بودم ساز شناسی ،با گفته خواهر مهربونم انتخابش کردم و از انتخابم خوشحال و راضی ام ،هرچند داره به جاهای سخنش می رسه و مجبورم که برم کلاس تئوری اونم سه ترم ! ...
20 آذر 1394

خواب طولانی من ...

امروز صبح  ساعت 6خوابیدم ،و برخلاف انتظارم ساعت 3بعداز ظهر بیدار شدم ...وقتی دیر از خواب پا میشم واقعا عصبانیم ،اینجوری همه برنامه هام به هم ميریزه ...حتی شنیدن صدای کوک موبايلم با اهنگ مورد علاقم هم اثری در بیدار کردنم نداشت ! پ ن :تقریبا دو هفتست که سازم تمرین نکردم به خاطر وفاتها و مناسبتهای این ماه ،هرچند که اهنگايي که تمرین میکنم ،اهنگاي کلاسیک رومانتیک یا مارشه و هیچ اثری از شادی توش ديده نمیشه و بیشتر غم انگیزه ،اما باید حرمت این روزا رو حفظ کرد . ان شالله شنبه که بگذره میتونم تمرین کنم ،یعنی باید تمرین کنم اون قطعه دو صفحه ای MON AMOURE ,که فکر میکردم آسون باشه ،اما تکنيکايي داره که خیلی تمرین میخواد ....
20 آذر 1394

هوای سرررررررد...

امشب هوای مشهد خیلی سرد شده ،دماش به 4 درجه زیر صفر رسیده .. پ ن :امشب فکر کنم یه دو ساعتی با خواهرم صحبت میکردیم ،مرور روزاي مدرسه و خاطراتش ما رو برد به سالهای دور ،و چه خوب بود سالی که با هم تو یه مدرسه بودیم و چقدر خوش گذشت و چقدر من از خواهرم حمایت کردم .زنگار تفریح با هم بودیم جوری که ناظم میگفت برين با همکلاسی هاتون،ولی ما از هم جدا نمی شدیم ....فکر کنم ناظم هم به ما حسوديش میشد !
20 آذر 1394

روز 48...

امروز هم شانس خوردن غذای نذری رو داشتم ...شله مشهدي واقعا خوشمزه بود .کاش منم نذرم قبول شه تا زودتر نذرم ادا کنم 😔  
19 آذر 1394

حال و هوای الانم ...

الان یکم آروم ترم ،سعی میکنم خوابی که دیدم فراموش کنم .... پ ن :امشب برای یه لحظه بارون زیبایی اومد و زود بند اومد ...در همون لحظه حرم امام رضا رو نشون داد .چه حسی داشت چقدر خاص بود ...دلم خواست اونجا باشم تنها گوشه ای بشينم و از ته دلم گریه کنم ،دعا کنم و کلی دلم خالی کنم ،کاش میشد و میرفتم . پ ن۲ :امشب مامانم قرار بود بره بیرون و واسه خواهرم خودکار بخره ،که برامون دو تا چادر مشکی که خیلی وقت بود ميخواستيم خرید و گفت فروشنده گفته امشب خرید پارچه سیاه شگون داره .... پ ن ۳؛خواهرم داره سکسکه میزنه و هرچی میگم برو برای خودت آب بیار تنبلی میکنه ،هر لحظه اوج میگیره و خودش سعی میکنه از راه هایی مثل حبس نفس بندش بیاره ،واقعا اگه من نبودم از ت...
19 آذر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 🌠سیاره می باشد